خادم‌حسین کریمی

ساخت وبلاگ

شهروندان افغانستان از خود می پرسند که سرنوشت نظام سیاسی مردم سالار، ارزش های شهروندی، جامعه ی مدنی، حقوق زنان و اقلیت های مذهبی و قومی، حقوق بشر، ساخت متکثر و متنوع فرهنگی و فکری جامعه، آزادی های مدنی، آزادی بیان و رسانه های آزاد و متنوع، در ادامه ی روندی که از آن به <<پروسه ی صلح>> افغانستان تعبیر می شود، چه خواهد شد؟

شامگاه، تابستان ۱۳۸۰ بود. من ۹ سال داشتم و با همسن و سال هایم در میدان گاه کوچک پیش روی خانه ی مان که مرکز تجمع کودکان و جوانان روستا بود، بازی می کردم. آن سوتر از جمع کودکانه ی ما، تعدادی از جوانان روستا، حلقه زده بودند. آن شام، برخلاف معمول گفت وگوی جوانان روستا، غیرمعمول و فشرده بود. به نظر می رسید اتفاق مهمی رخ داده باشد. وقتی اندک اندک، کودکان همبازی ام پراکنده شده و به خانه های شان رفتند، از سر کنجکاوی به جمع بچه های جوان روستا پیوستم. جوانان روستا با شور و ولع، در مورد موضوعی گپ می زدند که برای من چندان قابل فهم نبود. سه کلمه ی القاعده، طالبان و امریکا را به تکرار در گفت وگوهای شان به کار می بردند. تنها چیزی که از گوش دادن به سخنان شان فهمیدم این بود که القاعده به امریکا حمله کرده، امریکا با طالبان دشمن شده و به افغانستان حمله می کند. در مورد امریکا چیز خاصی نمی دانستم و قبلا از رادیوی پدرم، چند باری شنیده بودم.

http://zibasazeaisan.blogfa.com/

چند روز بعد، طالبان به اداره ی مکتب ما دستور دادند که دانش آموزان را به همایشی که برگزار کرده بودند، بیاورند. محل همایش، مکتبی بود که در میانه ی منطقه ی هموار و وسیع محل زندگی ما در جنوب غرب ولسوالی جاغوری قرار داشت. هزاران دانش آموز، در تجمعی که توسط ده ها جنگجوی مسلح و ترسناک طالبان محافظت می شد، سرود خواندند، از طالبان ستایش کردند و به امریکا مرگ فرستادند. در میانه ی سرودها و سخنرانی ها، شعار <<مرگ بر امریکا>> سر داده می شد. صدای من در میانه ی هزاران فریاد، شعار را تحریف می کرد؛ <<مرد-مرد امریکا>>. یکی از معلمان وقتی با سخن چینی هم صنفان ام متوجه کارم شد، در میانه ی جمعیت، هراسان و ترسیده به سویم آمد و با زدن چند سیلی به صورتم، تنبیهم کرد. پسان تر معلمم گفت اگر یکی از جنگ جویان یا افراد گروه تنظیمات طالبان که در میانه های جمعیت گشت می زدند، متوجه می شد من چه گفته ام، مرا می کشتند. واقع این بود که تمام جمعیت، به خصوص کسانی که کودک نبودند و رنج و محنت حاکمیت سیاه طالبان را چشیده و فهمیده بودند، در ظاهر و زیر یوغ و ترس تفنگ طالب، از امریکا اظهار نفرت و از طالبان ستایش می کردند، اما در نهان، یک شادی و رهایی ریشه دار و عمیق در دل های مردم جوانه زده بود.

طالبان آماده می شدند که از ولسوالی ما خارج شوند. مردم، انگار پنهانی و دور از چشم طالبان و جاسوسان محلی شان، چنان شادمان بودند که انگار گلوی شان از زیر خنجری که آماده ی فرودآمدن بود، رها شده باشد. از زبان جوانان قریه می شنیدم که گروهی از پشتون های رسنه -منطقه ای پشتون نشین از توابع ولسوالی گیلان و همجوار ولسوالی جاغوری- به قریه آمده و بهترین خانه های قریه را انگشت نشان کرده اند. گفته می شد که به صاحبان این خانه ها تذکر داده بودند که آماده ی کوچ و تخلیه ی خانه های شان باشند. فارغ از صحت و سقم این ادعا، چنین موضوعاتی در آن زمان، راوی اوج تک قومی بودن حاکمیت طالبان و حذف دیگر اقوام افغانستان بود.

پیش از آن که طالبان به ولسوالی ما مسلط شوند، ترس و وحشت بزرگی در من خلق شده بود. در جهان کودکانه ام طالبان را نه آدمی زاد که به شکل دیوهای بزرگ، ترسناک و خونخوار تصور می کردم. ولسوالی ما در محاصره بود. آخندی که ما را در مکتب خانه ی روستا آموزش های دینی می داد، هر روز کودکان مکتب خانه را به پشت بام مسجد به صف می نشاند. هرکدام ما صد سنگریزه از اطراف مسجد جمع کرده بودیم. آخند از ما می خواست که برای نجات بامیان از محاصره ی طالبان و شکست این گروه هرکدام صد صلوات بفرستیم. او معتقد بود که کودکان معصوم اند و دعاهای شان از طرف خداوند پذیرفته می شود. دعاخوانی مداوم بر پشت بام مسجد و نحوه ی گپ زدن آخند ما در مورد طالبان، ترسی بزرگ در من ایجاد کرده بود.

وقتی طالبان به ولسوالی ما مسلط شدند، فصلی از ترس و سرکوب وحشیانه آغاز شده بود. باری، صحنه ی لت وکوب یکی از مردان قریه توسط جنگجویان طالبان را در محل تجمع رمه ی گوسفندان دیدم. برای آن مرد، گریستم. همیشه این ترس را با خود حمل می کردم که مبادا روزی طالبان پدرم را آن چنان زیر ضربات چوب و قنداق تفنگ بگیرد. یکی از صحنه های تکراری که در مکتب می دیدیم، فرار و پنهان شدن معلمان مرد مکتب از دیده شدن توسط هیأت های تفتیش طالبان بود. طالبان آموزش دختران توسط معلمان مرد را ممنوع کرده بودند. روزی که از پیش مغازه ی کوچک پدرم در بازار محلی روستا، صفوف در حال خروج تویوتاها و موترسایکل های مسلح جنگ جویان طالبان را دیدم، یکی از روزهای استثنایی بود. بعد از خروج طالبان، بازار مملو از نشاط و طراوت بود. پیش از آن، هیچ وقت، چنان لبخندها و شادی های متفاوت و همگانی در مغازه داران ندیده بودم.

از آن روزها، ۱۹ سال می گذرد. من اکنون ۲۷ سال دارم و پس از مکتب، از دانشگاه نیز فارغ شدم. در زادگاه من، حشر ساختن مکتب، به یک فرهنگ ریشه دار تبدیل شده است. تعداد رانندگان زن و دختر با رانندگان مرد برابری می کند. هزاران دختر دوشادوش پسران، دانش آموز هستند و در این ۱۹ سال هزاران دختر با فراغت از مکاتب، به دانشگاه ها وارد شده و جذب بازار کار شده اند. پس از سقوط حکومت طالبان، افغانستان تغییرات جدی به خود دیده است. نظام سیاسی متفاوت و در قاعده مردم سالار، ارتش، پولیس، نهادهای خصوصی، جامعه ی مدنی، تثبیت و رسمیت یافتن حقوق زنان و اقلیت های قومی و مذهبی، حقوق بشر، رسانه های آزاد و منتقد، آزادی بیان و نسلی کاملا جدید و دگرگونه به لحاظ سبک زندگی، ماحصل حیات جمعی مردم و حمایت های سیاسی، نظامی و اقتصادی شرکای افغانستان در دو دهه ی پس از سقوط طالبان است؛ اتفاقی که با ماهیت وجودی طالبان و تفسیر این گروه از نظم سیاسی و اجتماعی، در تضاد کامل است. در این ۱۹ سال، افغانستان نه تنها تغییر کرد و جدید شد که یک نسل رفت و نسلی دیگر، پدر و مادر شده اند. نسل جدید، به لحاظ سبک زندگی و نوع قرائت از نظم سیاسی و اجتماعی، به شکل خطرناکی با طالبان در تضاد است.

۱۹ سال پس از سقوط طالبان و جنگ دولت افغانستان و ائتلاف ضدتروریزم به رهبری ایالات متحده با این گروه، دیروز، ایالات متحده با این گروه توافق صلح امضا کرد و بار دیگر، بوم برگشت به گذشته و تجدید خاطرات خونین و تلخ حاکمیت طالبان بر سر مردم به پرواز درآمده است. این توافق، امضای ناکامی در یک جنگ بزرگ و خونین است. در طول این جنگ، صدها میلیارد دالر هزینه شد. نزدیک به چهارهزار سرباز امریکایی و ناتو کشته شدند. تلفات این جنگ در میان نیروهای امنیتی ملی افغانستان، غیرنظامیان و جنگ جویان طالبان به ده ها هزار نفر می رسد. بیش از ۳۰۰ هزار نظامی افغانستان و دست کم ۱۵۰ هزار نظامی ناتو و ایالات متحده در دوهه رویارویی نظامی با جنگ جویان و چریک های طالبان، موفق به شکست نظامی این گروه نشدند. توافق صلح ایالات متحده با طالبان در هنگامه ای امضا می شود که این گروه در اوج اقتدار در دو دهه ی گذشته، حدود ۵۰ درصد خاک افغانستان را در کنترل دارد یا بر سر کنترل آن با دولت افغانستان در جنگ و رقابت است.

امضای توافق سیاسی ایالات متحده و طالبان، به عنوان بخشی از <<پروسه ی صلح>> افغانستان تبلیغ و تفسیر می شود، اما واقع این است که امضای توافق صلح ایالات متحده با طالبان، شهروندان افغانستان را در یک موج سنگین ناامیدی، ابهام و درماندگی فرو برده است. دست کم تا کنون، تنها چیزی که بر سر آن توافق صورت گرفته و البته دشوار است که دوام توافق بر سر آن را تضمین شده دانست، اعلام جدول زمانی خروج نیروهای ایالات متحده از افغانستان و قطع روابط طالبان با گروه های افراط گرای تروریستی نظیر القاعده است. شهروندان افغانستان از خود می پرسند که سرنوشت نظام سیاسی مردم سالار، ارزش های شهروندی، جامعه ی مدنی، حقوق زنان و اقلیت های مذهبی و قومی، حقوق بشر، ساخت متکثر و متنوع فرهنگی و فکری جامعه، آزادی های مدنی، آزادی بیان و رسانه های آزاد و متنوع، در ادامه ی روندی که از آن به <<پروسه ی صلح>> افغانستان تعبیر می شود، چه خواهد شد؟ پذیرش شکست نظامی در نابودی طالبان و منطق مصالحه با این گروه که هزاران خاطره ی خونین و رقت بار بر حافظه ی مردم افغانستان به یادگار گذاشته اند، بار روانی سنگینی بر مردم افغانستان سوار کرده است. شهروندان افغانستان اکنون دلواپس داشته ها و ساخته هایی هستند که در ۲۰ سال گذشته با مشقت تمام فراهم کردند و دار و ندارشان از این جهان است. نسلی که پس از طالب قد کشید و اکنون بدنه ی اصلی جامعه ی افغانستان هست، از خود می پرسد که سرنوشت عناصر زندگی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و مدنی شان در متن توافق با طالبان چه خواهد شد؟

واقع این است که در ۱۹ سال گذشته، زندگی برای نسل پس از طالب که در قلمرو جمهوری اسلامی افغانستان زندگی می کردند نیز در جنگ گذشت. در بخش بزرگی از خانواده های افغان ها، نوعی از انواع زخم جنگ، بر دیوارخانه های شان قاب شده است. جنگ برای کسانی که به صورت مستقیم، عضوی از خانواده ی شان را از دست نداده اند نیز، مصیبت هایی به یادگار گذاشته است. من وقتی فهرست دوستانم در حساب فیس بوکم یا شماره های تماس ثبت شده در موبایلم را مرور می کنم، با یک حساب سرانگشتی، دستکم ۲۰ دوست و رفیقم را در جنگ یا حملات انتحاری از دست داده ام. آن ها در این جنگ کشته شدند. حساب مجروحان، آوارگان و فراریان از این جنگ بسیار بیش تر است. وحشت و استرس کشته شدن در حمله ی انتحاری، موتربمب، حمله ی مسلحانه و بمب گذاری ها و حملات تروریستی دیگری، همواره در حتا قلب پایتخت و بیخ گوش ارگ ریاست جمهوری افغانستان، هر شهروند افغانستان را شکنجه می کند. مسیرهای عبور و مرور از این ولایت به آن ولایت همواره آبستن یک ترس است. ترس به گروگان رفتن، ترس کشته شدن و ترس رنج کشیدن توسط طالب.

برای بخشی از جامعه ی افغانستان که در تسلط طالبان قرار دارد، جنگ معنا و وحشت بسیار بیش تر از ساکنان شهرها و قلمرو جمهوری اسلامی افغانستان دارد. ریا و دروغ است اگر ادعا کنیم ما رنج این بخش از جامعه ی افغانستان را می فهمیم یا حتا پروای آن را داریم. جنگ برای این بخش از جامعه، شدیدتر، ویرانگرتر و رقت بارتر است. کشته شدن فراوان و همه روزه توسط طالب، نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی افغانستان یا حملات هوایی نیروهای بین المللی، فقط یکی از رخ های جنگ در این بخشی از کشور است. نبود خدمات و امکانات آموزشی و صحی، فقر، بی سوادی و توسعه نیافتگی در همه ی عرصه ها، یک نسل را به صورت کامل در این بخش افغانستان مفلوک و سوزانده است.

از این منظر، پایان یافتن جنگ جاری به واسطه ی یک توافق سیاسی، در واقع درماندگی افغان هاست. افغان ها مجبور به پایان جنگ و پذیرش مصالحه با طالبان هستند، زیرا به شهادت ۱۹ سال گذشته، نه تنها برای پیروزی در این جنگ شانسی وجود ندارد که آسیب های ناشی از دوام جنگ، هر روز رقت بارتر و گسترده تر می شود. این که دلایل ناکامی در بردن این جنگ و نابودی آخرین جرقه های امید برای پیروزی چه دلایلی دارد، بحثی دیگری ست. سخن گفتن در مورد دلایل این ناکامی، چیزی از این واقعیت که جنگ جاری، پیروز ندارد، نمی کاهد یا تغییری در این واقعیت خلق نمی کند.

در میانه ی ناامیدی، ابهام و درماندگی، افغان ها به شمول تقریبا همه ی طیف های اجتماعی، قومی، جنسیتی و فرهنگی، پرسش ها و نگرانی های جدی و رنج آوری در مورد آینده دارند. آیا طالبان تغییر کرده اند؟ آیا توافق صلح با این گروه، مشروط به دوام ارزش های سیاسی، شهروندی، فرهنگی و مدنی دو دهه ی گذشته است و بقای آن را تضمین می کند؟ آیا باید شاهد برگشت و تسلط تفکر طالبانی بر نظم سیاسی و اجتماعی کشور باشیم و در برابر آن تسلیم شویم؟

دیروز، چند ساعت مانده به امضای توافق، یکی از همکارانم در صحن دفتر روزنامه، از دو دختر نوجوان -که به نظر می رسید ورزشکار بودند- در مورد توافق صلح طالبان و ایالات متحده، مصاحبه ی تصویری می گرفتند. دوربین روی ثبت بود و صدای بلند اما اندکی مضطرب یکی از دختران نوجوان، در حویلی می پیچید: <<ما می ترسیم و نگرانیم که تحصیل، کار و ورزش خود را از دست بدهیم اما دختران باید تسلیم نشوند و برای آینده ی شان بجنگند.>> آیا توافق صلح با طالبان، آغاز فصل دیگری از جنگ فکری و فرهنگی نسل جدید افغانستان با تفکر طالبانی است؟ آیا نسل جدید افغانستان در ساختارهای تعدیل شده ی سیاسی پس از توافق صلح با طالبان، اساسا مجال و توان مبارزه ی فرهنگی و فکری با تفکر طالبانی را دارند؟ دست کم تا کنون، هیچ چیزی روشن نیست و همه ی داشته ها، بافته ها و دست آوردهای سیاسی و اجتماعی دو دهه ی گذشته، در ابهام و تردید قرار دارد.

اصـــــــــــــــــــولیــــــــت ...
ما را در سایت اصـــــــــــــــــــولیــــــــت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5osolyat9 بازدید : 204 تاريخ : جمعه 1 فروردين 1399 ساعت: 3:14