روزنامه هشت صبح

ساخت وبلاگ

مارکسیزم یا رویای سرگردان

نوشته ملک ستیز

مشکل ما در آن است که مارکسیزم از دروازه های اشتباهات بزرگ سیاسی داخل افغانستان شده است. (ببرک کارمل )

چندی پیش مقاله ای نوشتم زیر تیتر <<جدال ایدیولوژی ها بر ادبیات سیاسی افغانستان>> که در روزنامه <<هشت صبح>> به نشر رسید. در آن مقاله جای گاه ایدیولوژی های دوران جنگ سرد را بر ادبیات سیاسی افغاستان به بررسی گرفتم. یکی از این ایدیولوژی های تاثیرگذار، مارکسیزم است. اما این مکتب فکری به درستی در جامعه ی ما شناخته نشد. دلایل گوناگونی سبب شد تا مارکسیزم نتواند به خوبی شناخته شود. یکی از این دلایل، استالینیزم و تاثیر آن بر جریان های فکری افغانستان بود. استالینیزم با شعار مارکسیزم ضربه ی شدیدی به طرف داران چپ گرایی ملی در ایران و افغانستان زد. این فرهنگ از اتحاد شوروی و حزب کمونیست شوروی به احزاب توده و دموکراتیک خلق افغانستان نشأت کرد و فرهنگ سیاسی جامعه ایران و افغانستان را آبستن تغییرات شگرفی ساخت. این مقاله راه ورود مارکسیزم را از شمال (اتحاد شوروی) و غرب (ایران) و تاثیرات آن را بر حزب دموکراتیک خلق افغانستان و فرهنگ سیاسی جامعه ی ما به ویژه بر ادبیات سیاسی ما به بررسی گرفته است.

مارکس از تاثیرانگیزترین رهبران فکری اروپا است. اندیشه های مارکس مکتبی را در علوم اجتماعی آفرید که از ارزش های انسانی ریشه گرفته است. مارکسِ جوان، در تاثیر فریدریش هگل، فیلسوف قرن هژده که یکی از پدید آوران ایده آلیزم آلمانی بود، شکوفا شد. او از بستر چپ گرایی هگلی ها فراوان آموخت و با فوئرباخ که از شاگردان هگل بود آشنا شد. فوئرباخ به زودی به اصالت ماده روی آورد و از مکتب ایده آلیزم هگل جدا شد و به ماتریالیزم پناه برد. مارکس از این گذار فکری فوئرباخ، فراوان آموخت و فکر ماتریالیزم را توسعه بخشید. وی اثر معروفی را در باره ی افکار فوئرباخ به نام <<فوئرباخ و ایدیولوژی آلمانی>> نوشت و چالش های این گذار فکری را به نقد و واکاوی گرفت[۱]. نزدیکی مارکس با باخ به حدی رسید که فوئر باخ مارکس را <<فاتح راستین فلسفه قدیم>> نامید. مارکس نیز اثری ارایه کرد به نام <<تزهایی در باره فوئر باخ>> که پیش زمینه های ایدیالیزم و واقعیت ماتریالیزم باخ را به بررسی می گرفت[۲]. در سال ۱۸۴۸ کارل مارکس با فریدریش انگلس، فیلسوف و انقلابی آلمانی آشنا شد و این آشنایی تا لحظات مرگ وی ادامه یافت[۳]. ماحصل آشنایی مارکس با انگلس رساله ی بزرگ سیاسی را در جهان به بار آورد. این دو شخصت تاثیرگذار <<مانفیست حزب کمونیست>> را در سال ۱۸۴۸ خلق کردند. مانفیست حزب کمونیست، اندیشه های مارکس و انگلس را گره محکمی زد و بزرگ ترین اثر سیاسی جهان نام گرفت[۴]. مانفیست که دورنمای جامعه ی کمونیستی را مطرح می کرد، شعار <<کارگران جهان متحد شوید>> را به جهانیان پیش کش کرد. مهم ترین پیامی که مانفیست حزب کمونیست ارایه می کرد، <<انترناسیونالیزم پرولتری>> یا همبسته گی بین المللی کارگران در راه اندازی انقلاب های اجتماعی و واژگونی نظام بورژوازی بود. در سال ۱۸۶۷ کارل مارکس بزرگ ترین اثر زند گی اش را به نام <<کپیتال>> یا <<سرمایه>> به نشر سپرد. جلد نخست سرمایه اثری بود که مارکس بر بنیاد آن نظام اقتصاد بورژوازی را به نقد کشاند و اندیشه ی چپ و سوسیالیستی که <<کار>> را به عنوان ارزش مندترین کالای کارگر می پنداشت، به معرفی گرفت. این اثر ارزش مند، به وسیله ی ایرج سکندری از فعالان حزب توده ی ایران، برگردان شد و توسط همین حزب، به زبان فارسی به دست نشر سپرده شد. حسن مرتضوی از مترجمان بنام آثار فلسفه غربی، برای بار دوم با نوشتن نقد جالبی بر ترجمه ی ایرج اسکندری، <<سرمایه>> را برگردان کرد که خیلی شیوا و حرفه ای بود. مرتضوی جلد دوم کاپیتال را نیز که به همت انگلس تالیف شده بود، به خواننده گان فارسی زبان ترجمه و معرفی کرد.

زیباساز

فلسفه ی مارکسیزم در اواخر سده ی نزدهم و آغاز سده ی بیستم پس از مرگ مارکس شکل گرفت[۵]. مارکسیزم شالوده ی افکار کارل مارکس ( ۱۸۱۸ـ۱۸۸۳) فیلسوف، حقوق دان، تاریخ دان و جامعه شناس است که از مجموعه ی آثار پربار وی نشأت گرفته است. مارکس ده ها اثر به جهان ارایه کرد که نزدیک به بیست اثر سنگین این فیلسوف و سیاست شناس به زبان فارسی برگردان شده است. کارل مارکس در سال ۱۸۸۳ در لندن درگذشت. اما مکتب مارکسیزم توسط دوست زندگی مارکس، فریدریش انگلس به جهانیان معرفی می شد. انگلس در سال ۱۸۸۴ کتاب معروفش را به نام <<منشای خانواده، ملکیت خصوصی و دولت>> نوشت که در تاثیر اندیشه های مارکس و یادداشت های بازمانده از او به دست نشر رفت. این اثر ارزش مند در سال ۱۹۳۲ توسط تقی ارانی به زبان فارسی برگردانی شد. انگلس در سال ۱۸۸۶ نقد معروفش را به نام <<فوئر باخ و پایان فلسفه ی کلاسیک آلمان>> نوشت که در تاثیر اندیشه های ماتریالیزم مارکس به نشر رسیده بود. این اثر مهم توسط خسرو پارسا به زبان فارسی برگردانی شد. انتشارات نووستی مسکو این اثر را با ترجمه ی خسرو پارسا بازچاپ کرد که هنوز آن را با خود دارم. انگلس در دوازده سال زند گی پس از مرگ مارکس تلاش کرد تا مارکسیزم را به اروپای غربی بشناساند و در این کار از هیچ تلاشی دریغ نکرد. انگلس در سال ۱۸۹۵ وفات کرد. اما وفات انگلس به معنای سکوت مکتب پربار مارکسیزم نبود. آثار مارکس و انگلس به زبان های بین المللی برگردانی شدند. در این جمع کنستاتین لیوتینوف آثار مارکس و انگلس را به زبان روسی برگردانی کرد. در سال ۱۸۹۸ حزب کارگران سوسیالیست روسیه در شهر مینسک روسیه ی سفید تحت رهبری گیورگی پلخانف، نظریه پرداز و مارکسیست معروف روسی ایجاد شد. در سال ۱۹۰۲ حزب سوسیالیست کارگری روسیه نشریه ی <<ایسکرا[۶]>> را به مثابه ی ارگان نشراتی مارکسیست های روس، برون از روسیه در کشورهای اروپای غربی به نشر رسانید. در سال ۱۹۰۳ حزب سوسیالیست کارگری روسیه کنگره ی حزبی خود را در لندن راه اندازی کرد. در این کنگرMarxismه ولادیمیر ایلیچ لینن که از مارکسیست های معروف و رهبران کمونیستی روسی بود با پلخانف، تضاد ساختاری و فکری در راه اندازی اندیشه های مارکس پیدا کرد و حزب سوسیالیست به بلشویک ها به رهبری لینن و منشویک ها به رهبری پلخانف انشعاب کردند. بلشویک ها وارث حزب کمونیست شوروی شدند و پلخانف در سال ۱۹۱۸ وفات کرد.

با پیروزی بلشویک ها در سال ۱۹۱۷ و سرنگونی دولت بورژوازی در روسیه مکتب مارکسیزم به ایدیولوژی نظام سیاسی کشور تازه تاسیس شوراها[۷]مبدل شد. لینن در سخن رانی های اساسی اش از مانفیست حزب کمونیست سود می جست و اندیشه های مارکس و انگلس را ترویج می کرد. از سوی دیگر نظریه پردازان مشهور روسی به سان بگدانوف، تروتسکی، زیووایف، لیونکوف و سوفیا یانوفسکایا ده ها مقاله در باب مارکسیزم و آثار انگلس به زبان روسی نوشتند و اندیشه های مارکس را در فرهنگ پس از انقلاب اکتوبر ترویج کردند[۸]. لینن در سال ۱۹۲۴ در گذشت. هفت سال زندگی لینن در قدرت که ایجادگر نظام اتحاد شوروی بود نشیب و فرازهای زیادی در رعایت اندیشه های مارکس داشت. لینن یک تیورسن بود و از عمل کرد برخی از رهبران بلشویک ها که تازه به قدرت رسیده بودند و از مارکسیزم بی بهره بودند، نقد می کرد. اما چهره های مشهوری به سان درژنسکی که رییس استخبارات دولت شورا ها و کالینن که رییس دستگاه اجرایی دولت شوراها بود، هم واره بر دیکتاوری پرولیتاریا متکی بودند و از آن تفسیر خشن گرایی طبقه ی کارگر را در برابر طبقه بوژوازی به نمایش می گذاشتند[۹].

با مرگ لینن، استالین به سمت رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی و اتحاد شوروی رسید. استالین مکتب مارکسیزم را با مارکسیزم ـ لیننیزم گسترش داد. در واقع استالین به مکتب مارکسیزم پابندی خاصی نداشت. مارکسیزم در میانه ی تاریک دیوار های بلند کریملین محصور شده بود و در واقعیت این استالینیزم بود که جای گاه مارکس را زیر شعار دیکتاتوری کارگران پر کرده بود. <<در سال ۱۹۲۴ شوروی ها بر آسیای میانه حاکم شدند و ترکستان را - که تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان شامل آن بود- در قلمرو خویش شامل کردند.>>[۱۰] به زودی مبلغین حزب کمونیست از مسکو به آسیای میانه ماموریت گرفتند تا با فعالان کمونیست در این جغرافیای شرقی برای نخستین بار مارکسیزم لیننیزم را به مکتب حاکم فکری مبدل گردانند. اما این مکتب در تاثیر مطلق گرایی استالینیزم خودش را به مکتب تمامیت خواه مبدل کرده بود. بدین ترتیب مارکسیزم با چهره ی خشن استالینیزم به مرزهای شمالی افغانستان نمایان شد.

در سال ۱۹۲۰ حزب توده ی ایران که از جنبش مشروطیت این کشور درس های بزرگی آموخته بودند تاسیس شد[۱۱]. این حزب نخستین حزب سازمان یافته ی سوسیال دموکراسی در ایران بود که از آثار مارکس و لینن بهره ی فراوان برده بود. در سال ۱۹۸۹ با سیاوش کسرایی شاعر، نقاش و حقوق دان معروف و از فعالان حزب توده ی ایران در مسکو آشنا شدم. او از سال ۱۹۴۹ عضویت این حزب را داشت. برای نخستین بار کسرایی را در کابل در سال ۱۹۸۴ دیده بودم. در آن زمان من عضویت اتحادیه ی نویسنده گان جوان را داشتم. در نوامبر سال ۱۹۸۴ اتحادیه نویسنده گان افغانستان محفل باشکوه شعرخوانی را در هوتل آریانا برای این شاعر معروف نیمایی برگزار کرده بود. در این محفل واصف باختری، سلیمان لایق و بارق شفیعی شعر خوانی کردند و کسرایی منظومه معروف <<آرش کمان گیر>> را به خوانش گرفت. کسرایی مارکس شناس معروفی بود. در هوتل <<این توریست>> مسکو ملاقاتش کردم. سبیل های درشت و معروفش سفید شده بود. وی در اوایل سال ۱۹۸۴ پس از سرکوبی حزب توده در کابل زندگی می کرد و در سال ۱۹۸۸ به مسکو آمده بود. از کابل خاطرات شیرینی داشت. کسرایی دوست نزدیک ببرک کارمل بود. از کسرایی پیرامون جایگاه مارکسیزم در حزب توده پرسیدم. به باور کسرایی رهبران حزب توده به ویژه رضا رادمنش، ایرج سکندری، بزرگ علوی و احسان طبری آثار مارکس را به زبان فارسی برگردانی کرده بودند. حزب توده ی ایران که از حمایت اتحاد شوروی برخوردار بود، هواخواهان زیادی پیدا کرده بود و در سال های ۳۰ و ۴۰ سده ۲۰ رشد و تقویت زیادی داشت. یکی از بارزترین فعالیت های حزب توده ایران چاپ و نشر آثار مارکس به شمار می رفت. در این زمینه نقش ایرج سکندری که زبان انگلیسی را به خوبی می دانست و مترجم حرفه ای بود در خور یاد آوری است. از کارهای با اهمیت وی ترجمه ی سرمایه و مانفیست حزب کمونیست به زبان فارسی بود که به شدت در جامعه ی ایران استقبال شد و از آن طریق به افغانستان نشأت پیدا می کرد. از صحبت با کسرایی دریافتم که رهبران حزب توده آشنایی دست اول با مارکس داشته اند و آثار مارکس را به زبان های آلمانی و انگلیسی، زبان هایی که مارکس می نوشت، آموخته اند. یکی از این رهبران احسان طبری بود. احسان طبری، شاعر، نویسنده و فیلسوف از رهبران و نظریه پردازان تاثیرگذار و ترویج کننده مارکسیزم به فارسی زبانان بود. طبری در اکادمی علوم مسکو مارکسیزم را آموزش دیده بود و دکترای فلسفه از اکادمی علوم شهر لایپزیک در آلمان شرقی داشت. او به شش زبان مهم دنیا سخن می گفت و آثار هگل، فوئرباخ، مارکس، انگلس و لینن را در حزب توده ی ایران رواج می داد[۱۲]. یکی از مهم ترین آثار طبری، <<شناخت و سنجش مارکسیزم>> نام داشت. در پهلوی نشر آثار مکتب مارکسیزم، نشریه ی <<مردم>> ارگان نشراتی حزب توده مقالات و تحلیل های مارکسیست های جهان را برگردان و نشر می کرد. بدین ترتیب مکتب مارکسیزم از مرز های غربی نیز به افغانستان راه پیدا کرد.

مارکسیزم در افغانستان بیش ترینه توسط مشروطه خواهان شناخته شد. مشروطه خواهان دوم و سوم مارکس را می شناختند و با آثارش آشنایی داشتند. به ویژه غلام محمد غبار، عبد الرحمان محمودی و آصف آهنگ، مارکسیزم را به عنوان یک مکتب فکری به خوبی می شناختند. عبدالرحمان محمودی در سال ۱۳۳۰ جریده <<ندای خلق>> و غلام محمد غبار جریده <<وطن>> را به نشر رسانیدند و اندیشه های دموکراسی را تبارز می دادند. آن ها برای شناخت دموکراسی بر تحولات جهان نظر می انداختند و جریانات فکری جهان را به بحث می گرفتند[۱۳]. در سال۱۳۴۲ مطابق ۱۹۶۴ اتفاق مهمی در افغانستان رخ داد و نخستین پایه های حزب مارکسیستی در این کشور بنا گذاشته شد. نورمحمد تره کی و ببرک کارمل از رهبران اصلی و فکری حزب دموکراتیک خلق افغانستان بودند. در سال ۱۹۶۶ جریده ی خلق و سال ۱۹۶۹ جریده ی پرچم با شعار <<کارگران جهان متحد شوید>> بر گرفته از مانفیست حزب کمونیست مارکس بود، آغاز به فعالیت کرد. حزب، مارکسیزم و لیننیزم را به عنوان ایدیولوژی خود برگزید و تامین جامعه ی برون از استثمار را که ثمره ی فکر مارکس بود، به هدف سیاسی خویش تبدیل کرد. اما در سال ۱۹۶۷ این حزب به سرنوشت مشابه ی حزب کمونیست شوروی پلخانف و لینن مواجه شد. انشعاب حزب به فراکسیون های خلق و پرچم نشان گر ضعف هم آهنگی تشکیلاتی و نبود درک شگرف از مارکسیزم را روشن می ساخت. <<اولین گروهی که مارکسیزم را مطالعه کرده بود، متشکل بود از ببرک کارمل، نورمحمد تره کی، طاهر بدخشی، میرغلام محمد غبار، صدیق الله روحی، محمد علی ذهما و میراکبر خیبر بودند که هسته ی مرکزی حزب را در سال ۱۳۴۲ بنا گذاشتند[۱۴].>>

رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان، با تدویر نخستین کنگره در ۱۱ جدی سال ۱۳۴۳ تشکیلات حزب را گسترش دادند که در نتیجه شخصیت های با نفوذ فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی به حزب پیوستند. هر دو شاخه ی حزب که شعار مارکسیستی می دادند، تلاش کردند تا به نهادهای اکادمیک، نهادهای نظامی و اقتصادی راه پیدا کنند. حزب دموکراتیک خلق افغانستان افکار مارکسیزم را از نشرات حزب توده ایران می آموخت. این آثار که به زبان شیوای فارسی نشر می شد، به کابل می رسید و اعضای حزب آن ها را در ساختارهای خود ترویج می بخشیدند. برخی از رهبران حزب به ویژه نورمحمد تره کی، ببرک کارمل، میراکبر خیبر و سلطا ن علی کشتمند به زبان های مهم بین المللی سخن می گفتند و از طریق منابع بین المللی به نوشته های مارکس آشنایی حاصل کرده بودند. اما ساده ترین راه آموزش مارکسیزم دسترسی به نشرات حزب توده ی ایران بود. به اعضای حزب دستور داده می شد تا این آثار را پیدا کرده و با استفاده از دست نویسی، آن را به سایر اعضای حزب پخش کنند. در تمام جلسات حزبی، اعضای حزب از آموزش مارکسیزم و لیننیزم گزارش دهی صورت می گرفت. آموزش آثار مارکس، انگلس و لینن بنا به دستور حزبی به هدف همه اعضای حزب تبدیل شده بود. حزب رژیم سیاسی خود را بر بنیاد سیکولاریزم برگزیده بود. از این رو حزب مارکسیست، لیننیست و سیکولار به نام حزب دموکراتیک خلق افغانستان مخالفین زیادی را در میان احزاب راست گرای اسلامی که در همین برهه ی از تاریخ رشد می کردند، به بار آورده بود.

در این دوران، جنگ سرد دامنه اش را بر جهان می گسترانید. اتحاد شوروی بر شرق اروپا، جنوب شرق آسیا، شمال و غرب افریقا و امریکای لاتین راه پیدا کرده بود و جنبش های ملی، دموکراتیک چپ را حمایت می کرد. مفکوره سوسیالیزم بین المللی تحت رهبری شوروی ها هواخواهان زیادی در جهان حاصل می کرد. این مفکوره از راه های حزب توده ی ایران به افغانستان می رسید. در افغانستان دهه ی دموکراسی محمدظاهر شاه، راه را برای فعالیت های رسمی احزاب و افکار سیاسی باز می کرد و مارکسیزم در ذهنیت روشن فکران و مبارزان افغان رخنه می کرد. بیش ترین آثار مارکس در همین دهه به افغانستان آمد. در دهه ی دموکراسی ظاهر شاه که سال های ۱۹۶۴ تا ۱۹۷۴ را در بر می گرفت، جنبش چپ گرایی در افغانستان شکوفایی بیش تری داشت.

در تابستان سال ۱۹۷۴ سردار محمد داوود خان در هم کاری با برخی از نظامیان چپ گرا کودتا کرد و نظام جمهوریت، جانشین دودمان شاهی شد. داوود خان در تاثیر افکار چپ گرایانه به حکومت رسید. از این رو رابطه ی دولت جمهوری افغانستان با اتحاد شوروی نزدیک تر شد. کمونیست های شوروی در این دوران توانستند مارکسیزم و لیننیزم را بیش تر از هر دوران ماقبل در میان کادرهای داوود خان به ویژه کادر های نظامی ترویج دهند. در کل، برداشت چپی های افغان از مارکسیزم در تاثیر اندیشه های لینن و استالین با بینش <<آشتی ناپذیری>> در برابر بورژوازی و امپریالیزم قرار گرفته بود. این روش در مسکو نیز گسترش یافته بود و میراث استالین برای جامعه ی شوروی باقی مانده بود. پس از استالین خروشچوف به رهبری شوروی رسید. در دوران خروشچوف حزب کمونیست شوروی به مشکل می توانست از سنگینی قدرت دیکتاتوری استالین خود را نجات دهد. این بار سنگین به سایر احزاب کمونیستی و چپی طرف دار شوروی در جهان به وضاحت مشاهده می شد. از این رو حزب توده ی ایران و حزب دموکراتیک خلق افغانستان نمی توانستند جوهر و ارزش های مارکسیزم را در خود ترویج دهند، زیرا لیننیزم و استالینیزم محدودیت های زیادی را برای آزادی های شهروندی به بار می آورد.

در سال ۱۹۷۸ حزب دموکراتیک خلق افغانستان با راه اندازی قیام نظامی حاکمیت را تصاحب کرد. در راه اندازی این قیام، مخالفت های جدی در رهبری حزب وجود داشت، اما شاخه ی ماجراجویی در حزب، به رهبری حفیظ الله امین دست به راه اندازی کودتای نظامی زد. در این دوران فرهنگ سیاسی نظام، به طور بنیادی عوض شد. قتل رییس جمهور داوود به دستور امین، چهره ی قهار استالینزم را در نخستین روز های حاکمیت نمایان کرد. حزب شعارهای کمونیستی از قبیل <<کالا، خانه و غذا>> و <<جامعه ی بدون استثمار فرد از فرد>> را سر داد که برگرفته از شعارهای انقلاب کمونیستی اکتوبر بود. ساختار نظام سیاسی از شیوه ی مدیریت حزب کمونیست شوروی به جمهوری اتحاد شوروی سوسیالیستی کاپی برداری شد و جامعه ی فقیر افغانستان با شعارهای کمونیستی که از مسکو اداره می شد، روبه رو شد. به زودی حزبی که تازه از انشعاب به وحدت برگشته بود، دو باره به پارچه های <<خلق>> تحت رهبری نورمحمد تره کی و<< پرچم>> به رهبری ببر ک کارمل منقسم شد. رهبران پرچم به برون از کشور تبعید و کادرهای این فراکسیون زندانی شدند. تعدادی از این کادرها در زندان ها به قتل رسیدند. حفیظ الله امین که پس از نورمحمد تره کی در رهبری خلقی ها قرار داشت، در یک اقدام استخباراتی، نورمحمد تره کی را به قتل رسانید و خود که شخصیت خشنی بود، رهبری حزب و دولت را صاحب شد. حفیظ الله امین با شعار مارکسیزم و لیننیزم، سیاست استالینزم را پیش گرفت. امین که هیچ باورمند به مارکسیزم نبود، به سایر ارزش های ملی نیز تعهدی نداشت. از این رو شمار زیادی از رهبران فکری حزب، امین را آدم کم سواد در زمینه ی مارکسیزم می شناختند. امین در شش جدی سال ۱۳۵۸ مطابق ۱۹۷۹ توسط شوروی ها به قتل رسانیده شد و نیرو های اردوی سرخ به افغانستان هجوم آوردند. ببرک کارمل که از پراگ به تاشکند آمده بود، از طریق رادیو سخن رانی کرد و از آمدنش به مثابه ی رهبر حزب <<واحد>> دموکراتیک خلق افغانستان سخن گفت. خلقی ها و پرچمی ها دوباره ایتلاف و در حضور نیروهای شوروی تشکیل حکومت کردند.

با آمدن نیروهای رزمی شوروی به افغانستان، کمیت قابل ملاحظه ای از کادرهای حزب کمونیست اتحاد شوروی به نام مشاورین امور حزبی، دولتی و نهادهای اجتماعی به افغانستان آمدند. هر ساختار مهم سیاسی افغانستان دارای مشاور اهل شوروی بود که فرهنگ سیاسی شوروی ها را در افغانستان تعمیم می بخشید. مشاوران مهم از مسکو می آمدند، اما مشاورینی که در زمینه های ساختارهای بنیادی و اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به افغانستان می آمدند، از سایر جمهوریت های شوروی نماینده گی می کردند. مسکو از متخصصان آسیای میانه که با فرهنگ افغانستان مشابهت هایی داشت، در کابل کار می گرفت. ببرک کارمل و سپس نجیب الله، دارای سرمشاوران بودند که از کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی به کابل فرستاده می شدند. تمام مشاوران بخش های حزبی، دولتی و سازمان های اجتماعی به سرمشاور گزارش ارایه می کردند و سرمشاور به صورت مستمر به بیروی سیاسی حزب کمونیست اتحاد شوروی در مسکو پاسخ گو بود. مهم ترین ماموریت مشاوران را ترویج افکار لینن، مارکس و انگلس شکل می داد. از همین رو حزب کمونیست شوروی از میان کادرهای حزب دموکراتیک خلق افغانستان، چهره های شامخ را برگزیده و در مسکو، کیف، مینسک، باکو، ایریوان، تاشکند و دوشنبه آموزش مارکسیزم لینینزم می داد.

شیوه ی دیگر آموزش افغان ها از تاریخ احزاب کمونیستی و مارکسیستی را تربیت دانشجویان در اتحاد شوروی شکل می داد. سالانه صدها جوان به اتحاد شوروی، آلمان شرقی، چکسلواکیا، بلغاریا و مجارستان می رفتند تا در رشته های گوناگون آموزش یابند. یادگیری تاریخ حزب کمونیست شوروی و زندگی مارکس، انگلس و رهبران حزب کمونیست شوروی از پیش شرط های مهم آموزش برای این گروه کلان از جوانان بود.

سومین شیوه ی ترویج مارکسیزم و لیننیزم را راه اندازی انستیتیوت های آموزشی حزب، سازمان جوانان، اتحادیه های کوپراتیفی و سازمان زنان افغانستان می ساخت. در این نهادهای آموزشی، کادرهای اکادمیک از شوروی و افغان های متخصص، تدریس می کردند. هر اداره ی رسمی و دولتی دارای یک کمیته ی حزبی بود که مانفیست حزب کمونیست، آثار لینن، مارکس و انگلس را به صورت ارگانیک در میان کارمندان ادارات تبلیغ می کردند.

حزب کمونیست شوروی و حزب دموکراتیک خلق نهادهای قوای مسلح را از نظر نافکنده بودند. در ساختار ارتش، پولیس و امنیت دولتی، بخش های سیاسی شکل گرفته بودند که توسط مشاورین شوروی حمایت می شدند. ساختارهای سیاسی قوای مسلح از روش های ترویج سیاسی ارتش سرخ پیروی می کردند. از میان افسران قوای مسلح سالانه صدها تن به اتحاد شوروی جهت آموزش مارکسیزم و لیننیزم فرستاده می شدند. بیش ترین افسران به اکادمی علوم نظامی مسکو، کیف، اودیسه، باکو، مینسک، آلماتا و تاشکند فرستاده می شدند. در پهلوی مارکسیزم، آن ها مبانی فلسفه ی دیالکتیک را نیز فرا می گرفتند. <<[۱۵]یوری اندروپوف عضو بیروی سیاسی حزب کمونیست شوروی که سمت ریاست استخبارات دولتی اتحاد شوروی را داشت و در سال ۱۹۸۲ به سمت منشی عمومی حزب رسید، از گسترش اندیشه های مارکسیزم و لیننیزم نظارت می کرد. اندروپوف به صورت ناگهانی به انستیتیوت ها و مکاتب حزبی قوای مسلح شوروی سر می زد و جریان تدریس را نظارت مستقیم می کرد.>> کسی دیگری که از این روند با دقت بازرسی می کرد، سوسلوف بود. سوسلوف از اندیش مندان بزرگ مکتب مارکسیزم در شوروی بود و عضویت بیروی سیاسی حزب کمونیست را داشت. وی پیوسته به نهادهای تبلیغ و ترویج حزب وظیفه می سپرد تا از گسترش مارکسیزم و لیننیزم پاس داری کنند. بدین ترتیب افغان ها هم در داخل ساختارهای حزب کمونیست شوروی و هم در ساختارهای درونی حزب دموکراتیک خلق افغانستان در تاثیر اندیشه های مارکسیزم قرار داشتند.

نورمحمد تره کی که از اساس گذاران حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود، در جوانی با مجیدخان زابلی از اقتصاددانان مشهور افغانستان کار کرده بود. زابلی که از اندیشه های مارکس به ویژه اقتصاد سیاسی، بهره ی فراوان برده بود، بر تره کی تاثیر گذاشته بود از این رو تره کی آثار مارکس را آموخته بود[۱۶]. از جمع کسانی که مارکسیزم را به خوبی می دانستند، ببرک کارمل و میر اکبر خیبر از رهبران شاخه های پرچم بودند. خیبر در سال ۱۹۷۸ در شهر کابل در شب های قیام نظامی هفت ثور ترور شد. او در نشرات حزبی مقاله می نوشت و دیدگاه هایش به وسیله شب نامه میان اعضای حزب دست به دست می شد. از این رو به وی استاد خیبر خطاب می کردند.

در سال ۱۹۸۵ میخایل گرباچف به سمت منشی عمومی حزب کمونیست شوروی برگزیده می شود. گرباچف همراه با یاکوفلوف و گروهی از اعضای نواندیش بیروی سیاسی دست به ریفرم هایی زدند. گرباچوف در یک اقدام غیر قابل انتظار، ببرک کارمل را که در داخل حزب و احزاب کمونیستی از محبوبیت زیادی برخوردار بود، برکنار ساخته و دکتر نجیب الله را جانشین وی می سازد. گرباچوف مسأله ی افغانستان را به اجندای مهم حزب تبدیل می کند. تصمیم گرباچف در مورد خروج نیروهای شوروی از افغانستان سبب بحث های کلانی در رهبری حزب می شود. اما گرباچف هم راه با رهبران جوان بیروی سیاسی، به اکثریت تصمیم خروج را می گیرند. در پانزدهم فبروری سال ۱۹۸۹ شوروی ها از افغانستان خارج می شوند[۱۷].

رییس جمهور نجیب الله تلاش کرد تا با سیاست ها رادیکال چپ کنار آید. از همین رو نام جمهوری دموکراتیک افغانستان را به جمهوری افغانستان و نام حزب دموکراتیک خلق افغانستان به حزب وطن تعدیل کرد. در این دوران ایدیولوژی مارکسیزم، لیننیزم در ادبیات سیاسی افغانستان کم رنگ شد.

در سال ۱۹۸۸ به دیدن ببرک کارمل رفتم. ببرک کارمل در سال ۱۹۸۶ به مسکو تبعید شده بود. در آن سال ها من در شهر مسکو مشغول آموزش حقوق بین الدول در انستیتیوت روابط بین الدول وزارت خارجه ی اتحاد شوروی بودم. برای ببرک کارمل ویلای تابستانی ای که در حومه ی شهر مسکو قرار داشت، داده بودند. دریای مسکو از کنار این ویلا می گذشت و جنگل انبوه، زیبایی ویژه ای به این دامنه داده بود. من تازه از افغانستان و تعطیلات تابستانی برگشته بودم. برایش سگرت <<کنت>> امریکایی تحفه آورده بودم. زندگی ساده ای داشت. همیش کتاب می خواند و سگرت می کشید. وقتی داخل اتاقش شدم، به روی میز کتاب خانه اش <<کپیتال>> مارکس ترجمه ی خسرو پارسا و <<افغانستان در مسیر تاریخ>> اثر میر غلام محمد غبار را دیدم. آن روز هوای مسکو خیلی زیبا بود. تازه میانه ی ماه آگست شده بود. ببرک کارمل که بیش تر اوقات، تنها می بود، از آمدنم خرسند شد. لحظه ای در کتاب خانه اش که به روی حویلی پنجره اش را گشوده بود، نشستیم. پس از صرف چای مرا برای قدم زدن فراخواند. دوست داشت از وضعیت وطن برایش قصه کنم. از میان درختان بلند و در کنار دریای مسکو به گردش پرداختیم. من ازش پرسیدم آیا شما هنوز هم کپیتال مارکس را می خوانید. خندید و گفت: <<مارکس یک مکتب است. این مکتب با یک بار خواندن تمام نمی شود. من کپیتال را پنج بار خوانده ام و هر بار برایم تازه تر شده است.>> من تلاش کردم دیدگاهش را پیرامون مارکسیزم در افغانستان بپرسم. کمی سکوت کرد و گفت: << مارکسیزم به خوبی در افغانستان شناخته نشده است، زیادی از اعضای با سابقه ی حزب ما آثار مارکس را نخوانده اند و یا با آموزش کورس ها کفایت کرده اند. از همین جا است که مارکس را در جهان لیبرال، بهتر از ما می شناسند. حزب ما زمانی با مارکس آشتی خواهد کرد که نخست خود را بشناسد، تاریخ کشور خود را بشناسد. مارکس آگهی تاریخی را پیش زمینه آموزش اجتماعی می دانست. مشکل ما در آن است که مارکسیزم از دروازه های اشتباهات بزرگ سیاسی داخل افغانستان شده است.>>

منظورش استالینیزم حفیظ الله امین زیر درفش مارکسیزم بود. هرچند در مورد مارکس با دلبسته گی سخن می راند، اما از <<سرنوشت>> تلخی که دچارش شده بود، خسته به نظر می رسید. به یاد دارم وقتی ببرک کارمل در کنگره ی حزب کمونیست شوروی در برابر رهبران جنبش های مارکسیستی و لیننستی سخن رانی می کرد، پنج هزار نماینده از احزاب کمونیستی جهان به پا می ایستادند و بارها برایش کف می زدند. اما او حالا یک تیورسن بازنشسته و تبعیدی بود. او یک مارکسیست خسته و شکست خورده بود. مارکسیزم در افغانستان به سان سرنوشت ببرک کارمل، دوران خسته گی و تجرید را می گذراند.

هرباری که در مورد نقش مارکسیزم در ادبیات سیاسی افغانستان فکر می کنم، آن سخن ببرک کارمل رهرو مشهور مارکسیزم یادم می آید که می گفت: << بیش ترین رهبران حزب ما آثار مارکس را به خوبی نخوانده بودند و مارکسیسم را نمی شناختند.>>

منابع:

[۱]<<فوئرباخ و ایدئولوژی آلمانی>> پرویز بابایی سال ۱۳۳۷ انتشارات چشمه، تهران.

[۲] <<هیگلی های جوان>> نوشته دیوید آرگمن، مارکس و فوئرباخ دو هیگلی ماتریالیست.

[۳]در ۱۴ مارچ سال ۱۸۸۳ مارکس در سن ۶۴ ساله گی در گذشت. در روز خاک سپاری انگلس سخن رانی کرد. وی گفت:<< تاریخ بشریت بزرگ ترین فرزندش را از دست داد. ما او را برای دو دقیق تنها گذاشیم. وقتی برگشتیم مارکس بالای آرام چوکی اش خوابیده بود. اما این خواب ابدی بود>>.

[۴]کانل چهارم بی بی سی در همه پرسی جهانی که بیش از چهار ملیون نفر شرکت کرده بود در سال ۲۰۰۳ مانفیست حزب کمونیست را تاثیرگذار ترین اثر سیاسی جهان معرفی کرد.

[۵] مرگ، به مارکس مجال نداد تا جلد دوم سوم سرمایه را نشر کند. اما انگلس پس از مرگ مارکس در سال های ۱۸۹۴ جلد دوم و سوم کپیتال را از دست نوشته های مارکس به نشر رسانید.

[۶]به فارسی ایسکرا <<اخگر>> معنا می دهد.

[۷]در نخستین دوره حاکمیت حزب کمونیست روسیه، نظام شوروی به نام <<کشور شورا ها>> نامیده می شد.

[۸] تاریخ حزب کمونیست شوروی نوشته ی الکسی میخایلویچ، برگردان طاهر عبدالله یف، چاپ تاشکند سال ۱۹۸۷

[۹] والیری گوپکین، استاد دانش گاه دولتی مسکو <<لینن و رهبران گال خوزچی>> چاپ ماسکو سال ۱۹۹۲

[۱۰]بریچارد فولدس، پژوهش گر تاریخ دانش گاه هارورد. تاریخ ازبکستان و تاجکستان. سال ۱۹۹۶

[۱۱]اعلامیه حزب توده ایران به مناسبت هفتادو سومین سالگرد تاسیس حزب توده.

[۱۲]طبری پس از حمله و ترور بر رضا شاه دوبار محکوم به اعدام شدو سال های زیادی را در زندان سپری کرد. طبری پس از انقلاب اسلامی دوباره زندانی شود و از وی اعترافاتی به جا ماند که بر وی تحمیل شده بود. طبری در عمر ۷۲ سالگی در شهر تهران درگذشت.

[۱۳]نشریه وطن شماره ۲۱ ، ۱۶ اسد سال ۱۳۳۰. <<ندای خلق>> در اسد سال ۱۳۱۰ مصادره شد و سر محرر آن عبدالرحمن محمودی به زندان افگنده شد.

[۱۴]دستگیر پنجشیری <<ظهور و زوال حزب دموکراتیک خلق افغانستان>>، پشاور چاپ اول ۱۳۷۷ .

[۱۵]دینیس کاواناگ ۱۹۹۸ <<نظری به زنده گانی اندروپوف>> چاپ اکسفورد صفحه ۱۵

بر مجید زابلی که از اساس گذاران سرمایداری معاصر در افغانستان بود تره گی را در دفتر خود واقع هندوستان مقرر کرد. تره کی در همین دوران به اندیشه های مارکس و کمونیست های

[۱۶]هندی آشنایی حاصل کرد. شعار <<کور، کالی ، دودی>> از هندوستان توسط تره کی در افغانستان نشأت حاصل می کند.

[۱۷] پروفیسور گینادی واسیلویچ ریپکین استاد دانش گاه دوستی ملت ها در ماسکو <<گرباچف و چالش های گلاسنوست>>.

اصـــــــــــــــــــولیــــــــت ...
ما را در سایت اصـــــــــــــــــــولیــــــــت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5osolyat9 بازدید : 168 تاريخ : جمعه 6 اسفند 1395 ساعت: 19:58